مجلس ختم دلی ...
به مجلس ختمی دعوتید!!!
دیشب دلی نفسش گرفت و تمام کرد!
حضورتان زیاد مهم نیست.
فقط از راه دور، برایش قطعه شعری بسرایید.
امید آرام بگیرد!
به مجلس ختمی دعوتید!!!
دیشب دلی نفسش گرفت و تمام کرد!
حضورتان زیاد مهم نیست.
فقط از راه دور، برایش قطعه شعری بسرایید.
امید آرام بگیرد!
تا ساعت دو نیمه شب، بالا و پائیین پرید.
- پسرگلم، بگیر بخواب. صبح قراره عمه بیاد و بازم عکس بگیریم!
- باشه مامانی!
...
کودک خوابید.
صبح، مادر بالای سر کودکش رفت.
...
جنازه ی بی جان و کبود شده ی پسرک 5 ساله اش توی رختخواب بود!
...
و حال مادری روبرویم نشسته و ضجه می زند.
- سینای مهربانم.
- سینای پر جنب و جوش من.
- کودکم، تنها کمی سرما خورده بود.
...
مادری روبرویم نشسته و ضجه می زند.
چرا؟!
چون پزشک متعهد و کارآزموده !!! نفهمید که این کودک، گرفتار "مننژیت" شده است!
افسوس....
زاده شده ی گلستان زمینی ام که درختان سبز و سربه فلک کشیده اش،
خدا را می خوانند.
اما حالا،
جایی میان زمین و آسمانش معلق ام.
دلم برای بوی درختان جنگلی خیس، تنگ شده!
من در آن جا، زندگی را بوئیدم!
حسنا
آن مرد رفت.
آن مرد در باران رفت.
آن مرد پای پیاده در باران رفت.
آن مرد با دل شکسته پای پیاده در باران رفت.
آن مرد با آهی بر دل با دلی شکسته پای پیاده در باران رفت...
فرقی ندارد چگونه آمد!
فرقی ندارد چگونه رفت!
مهم رفتنش بود که ..... رفت!
حسنا
در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره، روح را
آهسته و در انزوا می خورد و می تراشد.
صادق هدایت
خدایـــــا . . .
این که میگی از رگ ِ گردن نزدیکتری و این حرفا ،
به خودت سوگند در سطح ِ شعور و درک ِ من نیست ! !
یه دقیقه بیا پائین ،
بـــغــــلــــــم کـــــــــــن . . .
دیوار نوشته ای دیدم که برای دوباره و دوباره خواندنش، همیشه از همان کوچه عبور می کردم.
" در ایران، شلاق حاکم است."
روزگار غریبی ست مهربان...
حسنا