امشب زنی شراب می خواهد.... شراب مرگ

شعله ی عشقت...

پروانه شدم ،  گرد تو  شمع  چرخیدم

  سوخت جان و تنم ، از ته دل خندیدم

 

                                         شعله  عشقت ، سراپای  مرا

                                         بر گرفت، سوزاند هم جان مرا    

 

  شعله نیست ، آن نور ، شوق بندگی ست

  نالـه  نیـسـت ، آن  صـور ،  از  آزادگی ست  

 

                                          عقل و دیده ، فکر و دل ، در بند توست

                                          ذره  ذره ، تـار و  پـودم ، عـبـد  تـوست

 

  آتـشـی  زن  ،  مـر  ز  غـیـر   آزاد   کـن

  بند های خودپرستی ، از دل من باز کن

 

                                          حرص و کبر و آز و نخوت ، بند ماست

                                          چون رها گردیم ، جهان افرند ماست





دردهای من...

 

دردهای من جامه نیستند تا زتن درآورم...

 

چامه و چکامه نیستند تا به رشته سخن درآورم...

 

نعره نیستند تا به رشته سخن درآورم...

 

دردهای من نگفتنی است...

 

دردهای من گرچه مثل مردم زمانه نیستند...

 

مردمی که کفش هایشان درد می کند...

 

مردمی که رنگ و روی آتشینشان...

 

مردمی که نام هایشان...

 

جلد کهنه شناسنامه هایشان درد می کند...

 

من ولی تمام استخوان بودنم...

 

لحظه های ساده سرودنم...

 

 

 

درد می کند!!!!



من پر از بارانم...

من پر از بارانم

و دلم هم تشنه

چه کسی می داند ؟

چشم من هست چشمه

چه کسی می خواهد ؟

پر شود از چشمم

ببرد باران را

نشود هم تشنه!



تمام هستی ام...

 

 

من تمــام هستی ام را دامنی میكنم تا تو ســرت را بر آن بنهی.

 

تمــام روحــم را آغــوشی میكنم تا تو در آن از هـــراس بیاسایی.

 

تمــام نیرویی را كه در دوست داشتن دارم، دستی میكنم

 

تا چهـــره و گیسـویت را نــوازش كند.

 

 

تمــام بودن خود را زانــویی میكنم تا بر آن به خــواب روی.

 

خود را، تمــام خود را به تو می سپـــارم

 

تا هر چه بخــواهی از آن بیاشامی،

 

از آن برگیری هر چه بخــواهی از آن بسازی،

 

هرگـــونه بخواهی باشم.

از این لحظه مـــرا داشته باش

 


تو باشی و باران...

باران باشد...

تو باشی...

یک خیابان ِ بی انتها باشد...

به دنیا میگویم.............خداحافظ!!  

   گروس عبدالملکیان

 


گمشده ی من...

به دنبال گمشده ای هستم...

همه ی وجودم را به تاراج برد...

اگر او را دیدید، نشانیهای مرا بدهید تا خودش را به من برساند.

به دنبال آرامشم میگردم.

شما اورا ندیدید؟؟؟!

حسنا


به دنبال عشق نرو

گفتند: به دنبال عشق نرو.

خود به جانبت خواهد آمد!

سرت رابالا بگیر.

چشمانت را ببینم.

انگار خودت هستی!

آری...

آری...

آری...

بیا در آغوشم که دیریست در انتظار آمدنت، چشمانم به در خشک شد.

هرگز،هرگز،هرگز ...

دیگر مرا تنها مگذار.

قول بده.

حسنا




رنگ دروغ...


اگر دروغ رنگ داشت

 

 

هر روز شاید

ده ها رنگین کمان در دهان ما نطفه می بست

 

 

و بی رنگی کمیاب ترین چیزها بود

 

 

اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت

 

 

عاشقان سکوت شب را ویران می کردند

 

 

اگر به راستی خواستن توانستن بود

محال نبود وصال!

 

 

و عاشقان که همیشه خواهانند

 

 

همیشه می توانستند تنها نباشند

 

 

اگر گناه وزن داشت

 

 

هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد

تو از کوله بار سنگین خویش ناله می کردی...

 

 

و من شاید کمر شکسته ترین بودم

اگر غرور نبود

 

 

چشم هایمان به جای لب هایمان سخن نمی گفتند

و ما کلام محبت را در میان نگاه های گهگاهمان

 

 

جستجو نمی کردیم

 

 

اگر دیوار نبود نزدیک تر بودیم

با اولین خمیازه به خواب می رفتیم

 

 

و هر عادت مکرر را در میان ۲۴ زندان حبس نمی کردیم

 

 

اگر خواب حقیقت داشت

همیشه خواب بودیم

 

 

هیچ رنجی بدون گنج نبود...

ولی گنج ها شاید

 

 

بدون رنج بودند

 

 

اگر همه ثروت داشتند

دل ها سکه ها را بیش از خدا نمی پرستیدند

 

 

و یک نفر در کنار خیابان خواب گندم نمی دید

تا دیگران از سر جوانمردی

 

 

بی ارزش ترین سکه هاشان را نثار او کنند

 

 

اما بی گمان صفا و سادگی می مرد...

 

 

اگر همه ثروت داشتند

اگر مرگ نبود

 

 

همه کافر بودند

و زندگی بی ارزش ترین کالا یود

 

 

ترس نبود، زیبایی نبود و خوبی هم شاید

 

 

اگر عشق نبود

به کدامین بهانه می گریستیم و می خندیدیم؟

 

 

کدام لحظه ی نایاب را اندیشه می کردیم؟

و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟

 

 

آری بی گمان پیش از اینها مرده بودیم...

اگر عشق نبود

 

 

اگر کینه نبود

 

 

قلبها تمامی حجم خود را در اختیار عشق می گذاشتند

 

 

اگر خداوند

 

 

یک روز آرزوی انسان را برآورده می کرد

 

 

من بی گمان

 

 

دوباره دیدن تو را آرزو می کردم و تو نیز

 

 

هرگز ندیدن مرا

 

 

آن گاه نمی دانم

به راستی خداوند کدام یک را می پذیرفت

 


کسی میداند...

کسی میداند چگونه میشود گره های کور دو دست را از هم گشود؟!!!

کسی میداند...

کسی....

حسنا



بدمستی...

امشب میخواهم بدمستی کنم.

پیک نبودنت را سر میکشم.

مستی اش تلخ است.

نوش وجودم!

01:00-09/05/26


Weblog Themes By Pichak

صفحه قبل 1 ... 7 8 9 10 11 ... 36 صفحه بعد

نويسندگان

لینک های مفید

درباره وبلاگ


در ساحلی نشسته بودم. صدایی گفت:بنویس. گفتم قلم ندارم. گفت: استخواانت را قلم کن. گفتم:جوهر ندارم. گفت:خونت را جوهر کن. گفتم: کاغذ ندارم. گفت:پوستت را کاغذ کن. گفتم:چه بنویسم؟! گفت:بنویس "دوستت دارم." . . . پس ای مهربان، دوستت دارم.

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 358
تعداد نظرات : 206
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


كد موسيقي براي وبلاگ