تو کجا و من کجا!؟
تو کجائی و من کجا!؟
تو در سرابی که گمان می بری، بهشت است،
و من...
... در آسمانی معلق ام که شده دنیای امروزم!!!
حسنا
تو کجائی و من کجا!؟
تو در سرابی که گمان می بری، بهشت است،
و من...
... در آسمانی معلق ام که شده دنیای امروزم!!!
حسنا
خودم را به دست تاب زندگی سپرده ام.
" تاب تاب عباسی
خدا آدمو نسازی
اگر میسازی
آدم !!! بسازی"
حسنا
آن لحظه که گفتی:
" چه حس زیبائی!
تسبیح...
تو...
ذکر خدا..."
پاک ترین حس دنیا را تجربه کردم.
از دخترکی پرسیدند: "خدا کیست؟!"
گفت: "خدا مثل ما نیست.
غذا نمی خورد.
چشماهایش تیز هستند.
خدا تنها است اما همه ی ما را دارد!"
حسنا نوشت: این پرسشی بود که من از دخترم پرسیدم و این جواب را شنیدم!
شک کرده ام به تقدیر
دوست دارم صدا کنم تو را
باز یک دل سیر
می روی و می روی هرشب در پریشانی خیال من
من خیز بر می دارم و باز تو
آرام گرفته ای کنار من
دویده میان خیال من
تاریکی و هراس
خدایا از ندیدن و نداشتنش می کشم عذاب
حتی به لحظه خیال
سُر خرده این کابوس
به جان درخت من
من پیچکم به دور او
او مرا می کشد تا آسمان ترانه ام
بی او یعنی ...
هیچ نیست
هیچ از ترانه های من و من
درود مهربانان.
من به تازگی به این خانه نقل مکان کرده ام. هنوز در حال نقل و انتقال هستم.
اگر مشکلاتی میبینید به بزرگواری خودتان ببخشایید.
کمی زمان میخواهم برای سر و سامان دادن به این وضعیت آشفته.
خلاصه ببخشید که وسایل پذیرایی مهیا نیست.
قول میدم با یک نوشته ی زیبا از شما پذیرایی کنم.
به زودی.....
بدرود
چشاتو وا نکن اينجا ، هيچ چي ديدن نداره
صدای ِ سکوت ِ لحظه ها ، شنیدن نـداره
توي آسموني که کرکسا پرواز ميکنن
ديگه هيچ شاپرکي ، حس ِ پريدن نداره
دستاي نجيب ِ باغچه ، خيلي وقته خاليه
از تو گلدون ، گلاي کاغذي چيدن نداره
بذا باد بياد ، تموم ِ دنيا زير و رو بشه
قلباي آهني که ، ديگه تپيدن نداره
خيلي وقته ، قصه ی اسب ِ سفيد ، کهنه شده
وقتي که آخر ِ جادهها رسيدن ندارهنقض ِ قانون ِ آدمبزرگا جـُرمه ، عزيزم
چشاتو وا نکن ، اينجا هيچ چي ديدن نداره
بر من گذشتی،
سر بر نکــــــــردی
از عشق گفتم ،
بـــــاور نکــــــــردی
کدام سر نوشت
ترا . . ای هم سر نوشت
اینگونه مهربان به نام من رقم زد
که پشیمانی هم سرنوشت مرا دگرگون نکرد
پشیمان نیستم نه
سلام هایم را از تو پس نمی گیرم
حتی . . .
سلام های بی جوابم را...
نسرین بهجتی