چاره...
دنیای بی رحمیست
چه زود پیش چشم عزیزانمان ارزان می شویم
چاره کم کردن رابطه است که لااقل به مفت نفروشنمان...
دنیای بی رحمیست
چه زود پیش چشم عزیزانمان ارزان می شویم
چاره کم کردن رابطه است که لااقل به مفت نفروشنمان...
میدانی،
چیزی را فهمیده ام که ارزو میکنم
هیچگاه نمیفهمیدمش...
خوبی بعضی چیزها
به ندانستشان است....
حسنا
گفتند: عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد...
اما نمی دانم ....
کجا پنهانش کرده ایم که حالا نمی توانیم پیدایش کنیم؟؟!
«حسنا»
صدای شکستن می آید...بگذار بشکند...
همچنان که دل مرا شکست و سپیدی روزهایم را به شب کشاند...
همچنان که با لبی خندان تکه های خورد شده ی احساسم
و اشكهاي غلتانم را تماشا کرد...
من ماندم حیران در آسمان عشق...
حبس در آغوش غم و غرق پاییز...
بگذار بشکند...
همچنان که مرا شکست...
من صدای شکستن را دوست دارم...
به انتظار تصویر تو
این دفتر خالی
تا چند
تا چند
ورق خواهد خورد؟
جریان باد را پذیرفتن
و عشق را
که خواهر مرگ است.
و جاودانگی
رازش را
با تو در میان نهاد.
پس به هیئت گنجی در آمدی:
بایسته و آز انگیز
گنجی از آن دست
که تملک خاک را و دیاران را
از این سان
دل پذیر کرده است!
های رفتگر مهربان همیشگی!
کوله باری پر از خاطرات تلخ دارم.
می شود ببری و جایی دفنشان کنی تا دیگر نبینمشان و مرورشان نکنم!
خسته شدم از تکرار تلخی ها!
خسته شدم از نیش های سوزانی که هر روز بر دلم می نشینند!
کمی آرامش،
لحظه ای آغوش مهربان،
دمی عشق...
دل مرده گی، شاخ و دم ندارد!
حسنا
پر کن پیاله را
کاین جام آتشین
دیریست ره به حال خرابم نمی برد
این جامها -که در پی هم می شود تهی-
دریای آتش است که ریزم به کام خویش
گرداب می رباید و، آبم نمی برد!
مي روم خسته و افسرده و زار
سوي منزلگه ويرانه خويش
بخدا مي برم از شهر شما
دل شوريده و ديوانه خويش
مي برم، تا كه در آن نقطه دور
شستشويش دهم از رنگ گناه
شستشويش دهم از لكه عشق
زينهمه خواهش بيجا و تباه
مي برم تا ز تو دورش سازم
ز تو، اي جلوه اميد محال
مي برم زنده بگورش سازم
تا از اين پس نكند ياد وصال
ناله مي لرزد، مي رقصد اشك
آه، بگذار كه بگريزم من
از تو، اي چشمه جوشان گناه
شايد آن به كه بپرهيزم من
بخدا غنچه شادي بودم
دست عشق آمد و از شاخم چيد
شعله آه شدم، صد افسوس
كه لبم باز بر آن لب نرسيد
عاقبت بند سفر پايم بست
مي روم، خنده بلب، خونين دل
مي روم، از دل من دست بدار
اي اميد عبث بي حاصل
"فروغ"
قدیمتر مردم نفت، گوشت، روغن، برنج، قند و ... را کوپنی دریافت میکردند.
از روزی میترسم که صداقت و راستی را حتی نتوان در بازار آزاد یافت!!!
"حسنا"
همهی مردمان
سر به سنگ میگذارند
تا کسی را پرستش کرده باشند ....
بیا!
میخواهم سر به روی سینهات بگذارم ...
حسنا